برای پسرم مانی

شاهزاده کوچک سرزمین خوشبختی من

برای پسرم مانی

شاهزاده کوچک سرزمین خوشبختی من

برای  پسرم مانی

ساعت هشت وچهل وپنج دقیقه صبح نهمین روز مهر هزاروسیصدونودویک هجری شمسی پسرم محمد مانی متولد شد .وآغازاین وبلاگ به مناسبت چهارمین سالروز تولدش

کلمات کلیدی
آخرین مطالب

مانی عزیزم

از آخرین مطلبی که برای من وتو ماند به یادگار خیلی می گذرد.

امروز خواستم در این ماه زیبا از بهار برای تو بنویسم  از تو وروزهایی که برای من  دلچسب می سازی 

فرزندم دوسال هست که بیماری خطرناک کرونا در کل جهان شیوع پیدا کرده وباعث خانه نشینی همه مردم بخصوص تو نوگلم شده.......

بگذریم وبجاهای خوب که برسیم ........

فرشته کوچولوی من الان خیلی بزرگ شده مرد شده .قدکشیده وزیبا وزیبا تر شده .

الان روزهای پایانی کلاس دوم هست که روی لب تاپ تو خونه بصورت مجازی با مدرسه وهمکلاسیهات درارتباط هستی عزیزم 

بماند که هم درس می خونی هم شیطنت های خودتو داری.

قول داده بودم که اردیبهشت با بهار هم قدم شویم وبرویم گلاب گیری های میمند را نظاره کنیم .چقدر عاشق گل وطبیعتی عزیزترینم خداکنه وضعیت شهر بهتر شود ومن بتونم به قولم عمل کنم  

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۲ ارديبهشت ۰۰ ، ۱۱:۲۰
نویسنده:معصومه اقتداری

نفس مامان 

نهم مهر یاداور حضور پربرکت وسراسر عشق تو نازنینم در زندگیم هست .معمولا هرسال زادروزتولدت رو خانه مامان جون می گرفتیم ولی امسال به تقاضای خودت در جمع دوستان وهم بازیهایت تو خانه خودمان گرفتیم یه تولد خودمانی ودوستانه با کوچولوهای مهربونی که همشون مثل خودت شیرین بودن .شب زیبایی بود وشور واشتیاق تو هم نگفتنی ...

خوشحالم که یک سال بزرگتر شدی ...

انشاء الله که سالهای سال شاهد جشن پرشکوه بزرگ شدنت باشم 

بخند دردانه من که خنده های تو شادی من است 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۰ مهر ۹۸ ، ۱۳:۴۱
نویسنده:معصومه اقتداری

گل پسرمامان 

حالا دیگه برا خودت مردی شدی ،روز اول مهر ومانی ومامان ومدرسه ،مانی جانم کلاس اولی شده ،

نازنینم خیلی طول کشید تا براکلاس اول تصمیم گرفتیم که کجا ثبت نامت بکنیم ولی خداروشکر این دبستان خیلی خوب بود وارد حیاط مدرسه که شدیم هیاهوی شیرینی بود ،با هم رفتیم کلاست وسائل تورا گذاشتیم واومدیم سر صف ،از اونجا زیر قران واسفند رد شدی ومعلم مهربونت تورو بوسید ومن دروبستم ....

ظهر هم با با اومد دنبالت که بدونی کجا باید سوار سرویس مدرسه بشی .خیلی خوشحال بودی تا رفتیم خونه مشقاتو نوشتی وکلی درباره مدرسه ات برام تعریف کردی .گفتی عاشق مدرسه هستی خداروشکر

فرزندم از خدا خواستم که زنده بمانم وشاهد موفقیت وسربلندیت باشم .

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۲ مهر ۹۸ ، ۱۲:۲۱
نویسنده:معصومه اقتداری

مانی نازنینم 

مامان هدیه های زیادی گرفته که هر کدام با خاطره ای زیبا همراه هست. ولی شیرین ترین هدیه ای که گرفتم مربوط میشه به روز مادراسفند 97مثل هرروز از سرکار که بر گشتم زنگ خانه مامان جون را فشاردادم تا خوشکل نازنیم بیای دروباز کنی وبا چشمهای شاد ت .خنده های بلندوآغوش کوچولوت پذیرام باشی .ولی وقتی نگاهت کردم .دستپاچه بودی .متوجه نشدم چیو داری مخفی می کنی .وقتی بغلت کردم گفتی مامان عزیزم روزت مبارک .بعد بوسه های تمام نشدنی وخوشمزه ات...

یه کاغذ نقاشیبهم نشون دادی گفتی تقدیم به مادر مهربونم.

تمام دنیا برای من دراون نقاشی خلاصه می شد . حال اون لحظه منو فقط مادرا می دونند خیلی ذوق کردم نقاشیت رو قاب کردم که این اولین وشیرین ترین هدیه زیبایی که پسرم با همه وجودش کشیده را نگه دارم برا همیشه .دوستت دارم عش

ق مامان 

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۶ ارديبهشت ۹۸ ، ۱۳:۵۹
نویسنده:معصومه اقتداری
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۱ اسفند ۹۷ ، ۰۹:۲۴
نویسنده:معصومه اقتداری

پسر پاییزی من 

امروز اولین روز حضورت در پیش دبستانی نیکان است .مامان تمام تابستان گذشته را فقط دنبال این بود که بهترین مهد رو برای شما انتخاب کنه .همه مهدهای خوب شیراز وگشت تا با توجه به شرایط خونه مامان جون اینجا رو انتخاب کرد 

عزیزمادر 

امروز صبح مامان مانی جان را ازیر قران رد کرد وپشت سرش آب  ریخت .ودونفره دست در دست هم به سوی مهد رفتند عجب ثانیه های پر اضطرابی برای مامان بود درست مثل اولین روز مدرسه خودم .یک دلهره شیرین ....

اولین نفری که وارد کلاس شد ما بودیم بعد مامان پشت در ایستاد وبرات از پشت پنجره دست تکان داد .از دل مهربان کوچولوی تو نازنینم هم خبرداشتم .که هم شوق داشتی هم کمی استرس....

پسر قشنگم 

این دو ساعتی که منتظر ت بودم را نمی توانم توصیف کنم که چه لحظات لذت بخشی بود .آن طرف در پسری بود که وارد مرحله جدید آموزش .بزرگ شدن .مرد شدن .ودنیای رهایی از وابستگیها  شده بود واین یعنی عاشقی .خدایا شکر 

گل دردانه مادر 

بعد از کلاس وقتی آمدی پیشم وصورت خوشحال ونقاشی شده ات را دیدم قلبم آرام گرفت فهمیدم چه زود با محیط جدید انس گرفتی باز هم خدا روشکر 

درراه بازگشت برات نان خامه ای گرفتم که اولین شیرینی مدرسه رفتنت بود وتو با هیجان همه اتفاق ها رو برام تعریف کردی ومن خوشحال تر از همیشه غرق در چشمان پر از خنده ات 

عزیزترینم 

واین چنین پویندگی وبالندگیت آغاز شد ومن برایت آرزو کردم که بالاترین درجات علمی ومعرفت راکسب کنی که جهانی در آینده تورا به نیکی وبزرگ مردی  نام برند

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۴ مهر ۹۷ ، ۰۷:۴۶
نویسنده:معصومه اقتداری
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۴ فروردين ۹۷ ، ۱۱:۲۵
نویسنده:معصومه اقتداری

مانی عزیزم 

ای کاش فرصت این راداشتم که تمام لحظات با تو بودن را هرچند در قلب وجان من ثبت شده ولی می نوشتم .برای تو .خودم .آینده ها ....

عسلم 

دو ترم هست که به کلاس ریاضی imat می ری .شنبه ها وسه شنبه ها که مامان وبابا هردوتایی تو رو می برن اونجا منتظر می مونیم تا کلاست تمام بشه بعد با هم بر می گردیم .چقدر تو این کلاس رو دوست داری .چقدر از بودن تو این کلاس لذت می بری .البته خیلی هم پیشرفت داشتی واین خیلی خوبه .

ناگفته نماند که هوش ریاضیت عالیه .همه می گن مانی هوش فنی داره .من اینو دوست ندارم .

ولی فقط این مهمه که تو چی دوست داشته باشی 

معمولا از همه بچه ها سوالات رو زودتر جواب می دی وخانم مربیت خیلی راضیه 

نازنینم 

تو که هستی دنیای من وبابات هیچ چیزی کم نداره .زندگی سه نفره ما روزهای آرام وتکرار نشدنی داره .خوشبختی یعنی همین .روزمره گیها منو خسته نمی کنه. یکنواخت نمیشه .آخه هرروز یه کار قشنگ از تو می بینم .که به وجدم می آره وگاهی به فکر ....که کی اینقدر بزرگ شدی ..عاقل شدی ....

نفسم

 صبح ها تو می مونی پیش مامان جون تا من وبابا بریم سرکار .وچقدر شیرینه هرروز ظهر که من میام خونه مامان جون تا عزیزم و ببرم خونه .زودتر از همه میای جلو در .اونوقته که می فهم یه مرد پنج ساله دارم که همیشه با چشمهای منتظر .به پیشوازم میاد .ومن با جمله سلام مامانی هروز وهر روز 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۵ اسفند ۹۶ ، ۰۸:۵۴
نویسنده:معصومه اقتداری

 

 

 

نمی دانم چگونه شد که بعد از سالها دست به قلم شدم واز تو نازنیم برای تو  نوشتم

فرزندم سالروز تولدت بهانه ای شد تا اینگونه بنویسم

(سالروز زمینی شدنت مبارک ))

 

 

 عکس یک ماهگیت ...خوشمزه خوردنی

 

دلبندم

صبح یک روز بسیار دل انگیز پاییز تو پا به عرصه زندگی ما نهادی .وجود پر مهرت در صبح نهمین روز مرداد ماه سال یک هزار وسیصد ونود ویک در آغوش من جا ی گرفت وچه با شکوه  است بوسیدن وبوییدن وتماشای تو  فرشته زیبای کوچولو

فرزندم :

خداوند با هدیه دادن تو منت را بر من وپدرت تمام کرد وما شکر گزار این  بزرگترین نعمتش شدیم

اینگونه با تو  فصل جدیدی از زندگی ما آغاز شد 

من مادر شدم وبا همه شیرینی هایش وبار مسئولیت فرزند پروری

چه روزهای زیبایی  روزهای من ومانی

وتو بزرگ  ومرد شدی ..........

یک مرد کوچک که ابهت مردانگی دارد وشیطنت های بچگی چهارساله  

.چشمانی که همیشه می خنددوخنده هایی که فضای خانه ما را پر می کند وبالا وپایین پریدن هایی که دائمی وهمیشگی است

وه چه حس خوبی است داشتن تو بهترینم

این روزها با هم که به خیابان می رویم تو جلوتر از من وپدرت قدم بر می داری ومن ذوق زده وبا غرور  قدوبالایت را نظاره می کنم واین برای من نهایت آرامش  است

شاهزاده  کوچولوی  سرزمین خوشبختی من  ،زمانی چشمانم را که می بستم تمام آرزوهای رنگی این دنیا از جلو چشمانم می گذشت ولی اکنون فقط چهره معصوم وزیبا ودوست داشتنی تو مجسم می شود .

نازنینم :

با همه حس مادریم فقط یک آرزودارم خوشبختی .سعادت .سلامت ونیک  فرجامی تو عزیزترینم

تولدچهارسالگیت مبارک پسرم  

این مطالب مربوط به زادروز چهارسالگیت هست که پاک شده بود ومن دوباره نوشتم

تولدت مبارک گل چهارساله خانه ما

چهارسالگی وسرود خواندن وجایزه گرفتن

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۵ اسفند ۹۶ ، ۱۰:۳۰
نویسنده:معصومه اقتداری